عشقه مامان راه رفت
بلاخره بعد از ماهها انتظار عشقم تونست به تنهایی راه بره
البته راه که هیچی آقا میخواد بدوه
خدای مهربون رو واسه این همه لطفی که در حق من داره شاکرم
خدااااااااایا شکرت واسه تمام خوبیهات واسه پسره ناز و خوشکلی که بهم دادی
واسه دگرگونی زندگیم تو این 13 ماه که یکی از ستاره های آسمونیت رو چیدی و به من دادی
دیروز یعنی 1390/6/20 آدرینم وارد 13 ماهگی شد
حالا دیگه وقتی دستای کوچولوشو میگیره و به دیوار راه میره
میتونه دو یا سه متر رو تنهایی راه بره اما بازم تلو تلو خوران زمین می افته
دیروز عصر بابا مامان جونش و باباش رفته بودیم بیرون و آقا کوچولوی ما همش گریه میکرد
که منو بزارین زمین تا خودم راه برم و اگه افتادم رو زمین چهار دست و پا برم
تازه شیطون بلا حالا دیگه میفهمه اسباب بازی فروشی یعنی چی !!!!!
و این یعنی اول بدبختی ما
دیروز وقتی از دره مغازه اسباب فروشی رد شدیم آقا شروع کرد به اِه اِه کردن و این یعنی اینکه بریم تو
مغازه ، و وقتی رفتیم تو مغازه به طرف صد تا چیز اشاره کرد و همش میگفت اٍه اٍه یعنی از همش میخوام
و مامان جونش واسش یه کتاب و یک اسباب بازی هوش خرید .
خلاصه کلام اینکه آدرین عمره مامانه و من با تمام وجودم عشق میکنم که بزرگ شدنش رو میبینم